امروز صبح الهه پی ام داد ک رفته برا آزمون گواهینامه
از صمیم قلبم دعا کردم قبول بشه و خوشحالم کنه حتی به خودشم گفتم . ولی خب مثه اینکه امروز روز الهه نبود
البته نه اینکه کلا روز الهه نباشه . نه فقط تو یه آزمون کوچیک نتیجه خوبی نگرفت . امروز یکم غصه داشت نه بخاطر اینکه رد شده بود . بلکه بخاطر نوع حرف زدن اون افسر و طرز برخوردش

ایشالله سری بعدی جبران میکنه و حتما قبول میشه

 

اینا رو گفتم تا یه موضوعی رو بگم
 

زندگی ماها ، همه ی ماها فقط نه من و الهه شده آزمون هر روز باید یه آزمون جدید بدیم و زندگیمونو جلو ببریم حتی اگه قبول نشیم تو این آزمون!
دیشب الهه گفته بود هیچی مثه قبل نمیشه آره درسته هیچی مثه قبل نمیشه ولی شاید قرار باشه از اون قبل هم بهتر بشه مثه همه ی اتفاقاتی ک دوس داریم بیوفته و نمیوفته ولی بعدش بهترش نصیبمون میشه .

من دوس دارم دوباره مثه قبل باشیم.صمیمی و .

ولی نه دقیقا مثه قبل . با یه تحول بزرگ . به یه اتفاق بهتر و خوشایندتر

امیدوارم اتفاق بیوفته . 

 

منو امین بعضی وقتا که سوال یا کاری داریم تو ایمیل یا واتساپ باهم چت میکنیم البته چون معمولا آخرش امین با یه حرفی منو حرصی میکنه منم ازش میخوام که کلا دیگه بهم پی ام نده چون دیگه نمیدونه با من چجوری رفتار یا صحبت کنه و این منو ناراحت میکنه. بعضی وقتا کلا دو یا سه ماه از هم خبر نداریم یا تو نظرات پستامون باهم حرف میزنیم! دیشب امین بابت داستان نوشتن من شاکی بود! امین عقیده داره من فقط نکات منفی رابطمونو مینویسم و چیزی در مورد خاطرات خوبی که داشتیم نمینویسم حتی سر این قضیه میخواست با من قهر کنه!!! بهش گفتم اگه بابت موضوعاتی که تو داستان مینویسم ناراحتی خب خودت اونجاهایی رو که دوست داری بنویس و بهانش برای اینکه داستان ننویسه این بود که چون املای خوبی تو داستان نویسی نداره نمیتونه بنویسه!!! 

به من میگه چرا همش میگم امین بده، چرا همش میگم امین بهم بد کرده و آره منو امین روزای خوبی باهم داشتیم، اون زمان من با یه حس قشنگی زندگی میکردم اینکه یه نفر داره بخاطر من تلاش میکنه تا به من برسه، اینکه من به یکی تعهد دارم و بهش پایبندم، اینکه یکیو دارم که دوسش داشته باشم و اونم منو دوست داشته اما امین همرو خراب کرد. مهلت دو ساله امین تموم نشده بود که بهم خیانت کرد! منو خیلی راحت تو اون رویاهای قشنگی که ازش تو ذهنم ساخته بود ول کردو رفت! چجوری میتونم ازش خوب بنویسم؟ چجوری میتونم در مورد روزهای خوبی که داشتیم صحبت کنم، که فقط دلم بسوزه؟؟ که دوباره یاد اون اون زمان بیفتمو غصه بخورم؟ 

برای تو فکر کردن به روزای خوبی که تو این رابطه داشتیم راحته ولی برای من خیلی سخته خیلی! همینجوریش چیزی از رابطمون دستم میاد با بغض تو وبلاگمون پستش میکنم بدون اینکه تو اهمیتی بهش بدی. تو خودتو با زندگی جدیدت سرگرم کردی بدون اینکه فکر کنی به یه دختر چه قولایی داده بودی، با حرفات چه آینده ی قشنگی براش ساخته بودی ولی همرو تو دل اون دختر کُشتی ! 

آره امین زندگی برای تو روز به روز داره قشنگترو راحت تر میشه این منم که روز به روز خودمو به آب و آتیش میزنم که فقط لحظه ای به گذشته فکر نکنم.

دیشب بابت حرفای امین خیلی غصه خوردم بهش وویس دادمو با بغض براش اینارو توضیح دادم و امین جای اینکه پیشم باشه و منو آروم کنه بهم گفت "الان زمان حرف زدن نیس برو بخواب شب بخیر" فکر کن اشک یه دخترو دربیاری بعد جای اینکه پیشش بمونیو آرومش کنی، از بحث خیلی شیک فرار کنی. این امین دیگه اون امینی نیس که من میشناختم اون امینی که بهم میگفت دوسم داره حاضر نبود لحظه ای من ناراحت بمونم و تو سریع ترین زمان ممکن از دلم درمیاورد. 

حتی تا الان که دارم این مطلبو تو وب مینویسم هنوز حال منو نپرسیده!

پس حق بده دیگه دوست داشتنتو باور نداشته باشم و از من طلبکار نباش که چرا نمیتونم در مورد روزای قشنگی که تو رابطه داشتیم بنویسم!.


سلام مستر امین. شما که تو سایت نه پستی، کامنتی چیزی میذاری لااقل اکانت اصلی سایتو به من بده اگر این پستو دیدی که میدونم شاید حالا یه درصد این سایتو چک کنی جواب بده . باتچکر خدایی میبینید چه بدبختی دارم تازه ادعاشم میشه هر روز به من فکر میکنه و منو دوست داره اینا همه پست گذاشتم حتی یبارم چک نکرد تا اینکه خودم بهش گفتم وقت کردی یه نگا بنداز! اکانت اصلیم دست خودشه که به من نمیده
کاش چند سال که از تعهدِ دو نفر گذشت، برایِ هم معمولی نمی شدند، کاش خیالشان از داشتنِ هم، راحت نمی‌شد و دست از محبت و توجهشان به هم بر نمی‌داشتند. کاش هیچ زن و هیچ مردی، از محبت کردن به شریکِ زندگی اش خسته نمی‌شد. آدم ها همیشه توجه می‌خواهند. بدونِ توجه، بدونِ محبت، احساس پیری می‌کنند و با کوچکترین توجهی دلشان می‌لرزد! درست مانندِ تشنه ای که با دیدنِ آب! آدم های متعهد مظلوم ترند، از تمامِ دنیا، یک نفر را برایِ تنهایی و بغض هایشان دارند و اگر همان آدم هم
خب خب امروز میخوام یه پست خیلی متفاوت تو وبلاگم بذارم من کلا از زمان نوجوانی جزو این دخترایی که خیلی رویابافی عاشقانه می کردن نبودم. رمان عاشقانه هم کمو بیش میخوندم ولی از اینایی نبودم که خودشونو با خوندن این سبک رمانا خفه می کن. اهل دیدن فیلم های عاشقانه هم نبودم و نیستم خیلی کمو بیش اونایی که هیجان داشته باشنو نگاه میکنم مثل خاطرات خوناشام که محور اصلی فیلم داستانای هیجانیش بود و در کنارش عشق و عاشقی هم وجود داشت.
امین دوباره خونه نشین شده بود و تو سایتا و کانالای مختلف دنبال کار میگشت حتی برای چند جا هم رزومه فرستاد ولی متاسفانه باهاش تماس نگرفتند. تا اینکه امین تصمیم گرفت برای کار کردن بیاد تهران! کار من شده بوده هر روز سایت همشهری رو زیرو رو کردن تا برای امین یکار درست حسابی پیدا کنم اونم یکاری مثل نظافتچی رستوران یا کارگر یا هرجایی که جای خواب داشته باشه چون امین اونقدری پول نداشت که بتونه تو تهران خونه اجاره کنه وسایل بگیره و .
این کرونا هم تو خانواده ما چه جنجالی به پا کرده! مامان من از دو هفته پیش مریض شده بود و دکتر هم تشخیص داد که سرما خوردگیه. خلاصه دیگه مریضیش خیلی طولانی شده بود و همش با خودمون میگفتیم: آخه کدوم ویروس سرماخوردگی تا حالا دو هفته طول کشیده؟، تصمیم گرفت بره تست کرونا بده که متاسفانه جواب تست PCR مثبت شد! بعد از این قضیه من، بابام و داداشم هم آزمایش آنتی بادی کووید دادیم. منتهی داداشم تست PCR هم داد که جواب جفتش منفی شد.
میخوام یه خلاصه کوتاهی از داستانم بنویسم تا کسانی که تا حالا این داستانو نخوندن باهاش آشنا شن: داستان در مورد دختری تنهاس که تو شهر تهران زندگی میکنه و رو حساب تنهاییش وارد رابطه مجازی با پسری به نام امین که تو شهر گنبد کاووس زندگی میکنه میشه. این دونفر فراز و نشیبای زیادی توی این رابطه داشتن حتی امین قول ازدواج به الهه داده بود منتها امین هیچی نداشت ! دختر داستانمون اونقدر به امین اعتماد داشت که بهش یه فرصت دو ساله داد تا امین بتونه شرایط برای ازدواج
از آخرین باری که داستانمو گذاشته بودم حدود 8 ماه می گذره الکی الکی چقدر زود گذشت. تصمیم دارم دوباره ادامه داستانمو بنویسم و اینم بگم که این داستان خط به خطش واقعیه و هیچیشو از خودم درنیاوردم. (داستان رابطه من و امین) کسایی که داستان منو خوندن منتظر ادامه ی داستان باشن و کسایی هم که تا حالا داستان منو نخوندن از قسمت "برچست های وب" هشتگ "داستان ما" رو باز کنن و تمامی قسمت های داستان مارو بخونن نظرات شما باعث دلگرمی منه.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تــــک خــــنده*بزرگترین سایت سرگرمی* طراحی وب سایت،سئو و بهینه سازیسایت باران چت|چت باران|چت|باران چت اخبار فوری Fancyhome جذاب ترین ورزش ها پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان مهر و ماه دِگرین دات آی آر پارس مهاجرت